من احساسم را با همین دست نوشته ها به تو خواهم رساند
در این کنج تنهایی خود
در انتهای بی زوال ترین احساس
سردی دستانم را به تو میسپارم
مرهم بگذار با حرفهایت بر سردی احساسم
مرا یارای رسیدن نیست
تو میدانی چرا تا این جا رسیده ام
من اسیر گرمای نفسهایت شدم
من استخوان هایم را برایت به یادگار خواهم گذاشت
تمام لحظه های با تو بودن در دلم خاطره شد
در حوالی این یادهای بیرنگ
گرد و غباری که روی شانه هایم نشسته
ها کن بر بخار خیسی شیشه ی دلم
من که قدم هایت را به لحظه هایم نشان میدهم
من به رسم سرنوشت عادت دارم
مدام همین رفتن ها برایم میماند
در سردترین احساس تو را که یادآور شوم بهار آغاز خواهد شد
در کنار تاریکی های دلم نوری میدرخشد
دلم تنگ نه..سنگ شده
هر روز به امید امدنت دستی به اسمان دارم
میان دیوانگی بی تو بودن ها...پابرهنه
همین اطراف....همین حوالی....بی تو
و یک روز خواهم رفت...اما برای تو
و خواهم ماند.... برای چشمانت
تو تکرار میشوی در منی شکسته
همیشه...هر لحظه....هر نفس
سوت و کور این بی قراری ها..
اتش میزند بر این جان خسته
همین است..................................................عشق
قلبی که میزند.......فقط برای تو
وقتی عاشقت باشم..چیزی جز دل ندارم
من بی تو .....مگر میشود؟
دروغ.......من از تمام تو این رویا را دارم
محال است بروی...
یک روز میرسد که معنی مرا میفهمی
یک روز که دیگر دیر است
تهنای تنها با سنگی که عشقمان در آن حک شده
هر روزم همین است...همین
نباید هایی که پر است از خواهش
شاهین...زندگی خلاصه میشود در تو...
shahin & sogand